نویسنده: یحیی میرزایی




 

پیشگفتار

در زبان عربی،«منهج» در ساده ترین شکل آن به معنای روشی است که انسان با آن به حقیقت می رسد.(1) روش تحقیق (المنهجیه) در طول تاریخ یکی از مهم ترین عناصر تحولات تمدنی و مهمترین عامل ساختارسازی برای زیست بشریت بوده است. البته درک این حقیقت، مبتنی بر فهم درست و تعریف دقیقی از «روش تحقیق» است. به هر دلیل در میان برخی از نخبگان ما، روش جمع آوری منابع تحقیق و بهره گیری و جمع بندی اقول و آراء دیگران، تنزل یافته است. پیداست که در حرکت تحقیق، چنین محورهایی اهمیت دارد و با نگرشی، می توانند بخشی از فرایند تحقیق به شمار آیند، اما غفلت کردن از حقیقت تحقیق و بی توجهی به این امر که کنه و روش تحقیق در واقع به کنه و روش تفکر باز می گردد و ساختارهای روش تحقیق مبتنی بر فلسفه های بنیادین تری از اندیشه ها و مفروضات فکری پیشینی محقق است، چنین برداشتی البته به سطحی سازی اندیشه و آشفتگی حرکت تحقیق و در نهایت به اختلال آفرینی در روند تولید اندیشه و زیست معنادار در هر مکتب و آیین و یا در جوامع دارای بنیه های تمدنی و فلسفی خاص منتهی می شود.
یکی از نشانه های بدفهمی و سطحی نگری در «روش تحقیق» این است که غالباً به واحدها و متونی ابتدایی به همین نام «روش تحقیق» در آغاز تحصیل دانشگاهی و آکادمیک بسنده می شود! در حالی که جایگاه طبیعی ممارست در این وادی و آموزش درست آن، مراحل پیشرفته تحصیل است. در حقیقت «روش تحقیق» وقتی به کار نمی آید که کسی بخواهد در نگاهی صوری به منابع خاصی در صدد نوشتن تحقیق بر آید، بلکه زمان تحقیق هنگامی است که فرد از چنان اقتدار علمی و تسلط بر مبانی و مفاهیم معرفتی و نظریه های فلسفی یک حوزه خاص علمی برخوردار شده است که با بهره گیری از لایه ای از این فلسفه ها و تفسیرهای بنیادین و مقایسه هست ها با بایدها با پرسش ها یا فرضیه ها و چالش هایی مواجه می شود که با بازگشت روشمند به منابع دست اول و در سایه زیست عینی با واقعیات مرتبط با آن حوزه و موضوع، در صدد رسیدن به مجموعه ای از حقایق و معارف بر می آید.
با این حساب، روش تحقیق بخشی از منطق است. نوآوری های تازه غربی ها در وادی روش های تحقیق در واقع بر اساس نقد و شالوده شکنی هایی در علم منطق رخ داده است. «روش تحقیق» با چنین نگاهی به معنای قواعد هدایت اندیشه است برای طی کردن درست، روش مند و ضابطه دار مسیر به سوی کشف حقیقت. این امر، از چنان اهمیتی برخوردار است که می توان روش تحقیق را نقطه «جمع الجمع» تمام معارف و معلومات یک اندیشمند و مجتهد ( به معنای عام اجتهاد) برای حرکت از مجموعه ای از معارف به سوی مجموعه جدیدی از اندیشه ها دانست.
حال با توجه به تعریف های مختلف از خود «حقیقت» و به طبیعت آن، «هستی» و مبدأ و منتهای آن، خدا و معارف الهیاتی بالمعنی الاخص، «انسان» و ساحت های او، «شناخت» و انواع آن، مبانی پیشینی و مبنایی معرفت، مفهوم «تاریخ و جامعه» و دیگر حوزه هایی که به نوعی، ذهن و دستگاه تفکر ما را شکل می دهند و نحوه موضع گیری ما را نسبت به مقولات درجه دوم تر می سازند، شکل و روش های رسیدن به «حقیقت» و ساختار شناخت و معرفت در عرصه های دیگر معنا پیدا می کند و تنوع و ساختارهای آن مشخص می گردد. در نتیجه، «روش تحقیق» امری است که با نوع نگرش ها و فلسفه های هر فرد به هم گره می خورد و تصور «بی طرفی» روش های تحقیق و علمیت محض و مطلق بودن آن ها، باوری کاملاً اشتباه و بی بنیاد است.
بررسی ساختار منطقی در روش های تحقیق و نیز مطالعه عینی و خارجی تبعات و عوارض اجتماعی و مظاهر تحقق واقعی آن در عرصه های مختلف زیست انسان، اثبات کننده این حقیقت است که هر جامعه و تمدنی و هر فلسفه و تفسیری از موضوعات پیشگفته، منشأ روش خاصی برای تحقیق بوده است. در نتیجه، به معارف خاصی منتج شده و «واقعیت» و «عینیت» های خاصی را در بیرون شکل داده است. با این حساب، سخن از «بی طرفی » روش های تحقیق و امکان وارد و صادر کردن آن از دیگر مواطن به جوامع و فرهنگ های مختلف امری است غیر منطقی و بی توجهی به آن ویرانگر و زیانبار است.
برای نمونه، اگر در یک جامعه معتقد به اخلاق و معنویت دینی، دانش تربیت و روان شناسی بر اساس روشی از تحقیق شکل گرفته باشد که موضوع «اخلاق» اساساً موضوعی «فراعلم» باشد و در ساختار تحقیق و معرفت سازی و تولید علم جایگاه منطقی و ساختاری نداشته باشد و در نتیجه، اخلاقی بودن یک گزاره و حکم اجتماعی یا تربیتی و انسانی، امری فراعلمی تصور شود، به طور طبیعی این جامعه از مبانی و اصول خودش فاصله می گیرد. در چنین جوامع دینی یا ارزشی و اخلاقی، نسل های تحصیل کرده، آرام آرام در سایه «روش های تحقیق وارداتی»، به سمتی خواهند رفت که به صراحت از «نسبیت اخلاق» و «فردی بودن» دین و حاکمیت روش تجربی و مادی، در روش رسیدن به حقایق و خرافه انگاری هر چیزی که در آزمایشگاه تجربی به اثبات و تحصل نرسد و پذیرش مکتب «اومانیسم» و تجلیات عینی آن همانند «مدرنیته» و «سکولاریزاسیون» خواهند رسید.
پیداست که در سایه سکولار شدن نخبگان فکری-فرهنگی-هنری و سیاسی و مدیریتی یک جامعه که خود میوه تلخ بی توجهی به روش های تحقیق و الگوهای تفکر و اندیشه است، محصولات نرم یک جامعه که در نهایت، شکل دهندگان به شخصیت و جهت گیری اندیشه نسل های یک جامعه هستند، روندهای ریز و درشت چنین جوامعی در آغاز دچار تنش و تضاد فراگیر و درگیری های درونی بین نسلی به سپس به شعله ور شدن فتنه های اجتماعی و فروپاشی انسجام و وفاق فلسفی و مبنایی آن جامعه می انجامد. در چنین جوامع فرضاً مسلمان، (این معضلات بر دیگر جوامع هم صادق است) در سایه چنین پدیده خطرناکی، مشاهده می شود تمام جوانان آن دارای شناسنامه اسلامی هستند و به صراحت منکر دین و ارزش های دینی هم نیستند، اما این باورهای کلی به محض مواجهه با فضای علمی و روش های تحقیق، یا بالکل غایب می شود و لحاظ نمی شود و یا جوانان چنین جوامعی که غالباً در دانشگاه ها و مبتنی بر روش های تحقیق سکولار تربیت شده اند بدون توجه به ریشه های این گرایش سکولاریستی، و با غفلت از ریشه ها و بنیادهای باورستیز و دین گریز و ایمان سوز و ذاتاً غیر دینی و بلکه ضد دینی، به میوه ها و برگ و بار اجتماعی ناشی از این روش های تحقیق مشغول و دل خوش می شوند.
مدتی پیش در یکی از شبکه های عربی، بنده به همراه یکی از مفتیان و روحانیان اهل سنت در لبنان- که از قبل با ایشان در لبنان رفاقتی هم داشته ام- برای برنامه ای با موضوع «لیبرالیسم ... مبانی و تجلیات عینی آن» دعوت شدم. جالب این است که قبل از برنامه، خودم را آماده کرده بودم که قبل از برنامه، خودم را آماده کرده بودم که اگر ایشان طبق معمول برخی از روحانیان با گرایش های سلفی، زبان به تکفیر این مقوله و معتقدان آن گشود، بنده بر نقاط مثبت روشمندی تفکر و ضرورت پرهیز از «مواجهه تکفیری» با مقوله های علمی تکیه کنم. اما در مصاحبه، بعد از این که بنده از ریشه ها و مبانی غیر دینی و بلکه ضد دینی بنیادهای سکولار فلسفه های لیبرال دمکراسی و لیبرالیسم توضیحاتی دادم، ایشان به یک وکیل مدافع تمام قد از لیبرالیسم تبدیل شدند! در توضیحاتشان می گفتند لیبرالیسم یعنی انتخابات و سیستم پارلمانی و ریاست جمهوری و تفکیک قوا و...! ایشان اعتقاد داشتند لیبرالیسم صرفاً قالب و صورت است و هر جامعه ای می تواند در عین تکیه بر فلسفه ها و معارف و غایات خویش، لیبرال هم باشد! این آفت، گریبانگیر در صد قابل توجهی از نخبگان اسلامی شده است. حال باید دید این پدیده چرا رخ می دهد؟ برای معالجه دست این مشکلات، لازم است منطقی و با مراعات انصاف علمی چند نکته را در قالب یک نگاه آسیب شناسانه ذکر کنم.

ضرورت ها، فلسفه ها و آسیب شناسی روش های تحقیقات علوم انسانی

با وجودی که ضرورت بحث از روش ها بسیار روشن است اما برای تاکید بیشتر، مناسب می دانم چند نکته در این جا و به همین مناسبت بیان شود:
1-مبانی فلسفی، نگرش های بنیادین، اعتقادات و اندیشه های پایه در هر جامعه نسبت و تعامل گسست ناپذیر و پیوندی ارگانیک و منطقی با دیگر لایه ها از جمله، ساختارهای علوم مختلف (تجربی و انسانی)، نظام های اجتماعی (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی) دارد.
2-این پیوندها و مناسبات اگر برقرار نشود و لایه های کلامی و اعتقادی یا همان مبانی بنیادین تفکرات یک جامعه به سویی رود و منطق علمی و روش تولید علم آن در دیگر لایه های روبنایی تر به سمتی دیگر، آنگاه شاهد پاره پاره شدن تمام مناسبات درونی و بیرونی در چنین جامعه ای خواهیم بود. تناقضات سهمگین و تباینات در تمام عرصه ها و ناهمگونی معرفتی با ساختاری اجتماعی با فرهنگی و ارزشی و همانند آن، بساط وفاق و همبستگی و وحدت ملی و ارزشی و در نهایت فرصت های تمدن سازی و توسعه همه جانبه، از این فضا رخت بر خواهد بست و فضای جامعه سر تا سر به عرصه تناقضات و تهدیدات مبدل خواهد شد.
3-روش تحقیقات، عرصه بزرگ تعامل این لایه هاست. زیرا در متدولوژی مطالعه و تحقیقات است که «بناها»ی اجتماعی بر اساس «مبناها»ی فکری و معرفتی شکل می گیرد. بر این اساس، هر آسیبی که در مسیر تولید اندیشه و ساختار نرم اجتماعی و انسانی رخ دهد در لایه های رویین و تجسم های عینی جامعه و فرد، بلکه در تمام سیستم های آن ها خود را بوضوح نشان خواهد داد. از این رو، اهتمام به روش تحقیق و تلاش در راستای بومی سازی آن ( که در جوامع اسلامی در واقع، روی دیگر اسلامی سازی روش تحقیق در علوم انسانی است) به معنای یکپارچه سازی و منطقی سازی این روش و پروسه تحقیقاتی و تولید محصول نرم و فکر است. آسیب های روش تحقیقات به سنخیت اندیشه و کنش در یک جامعه آسیب می زند، به ویژه اگر به این امر توجه کنیم که، فلاسفه و عالمان هر جامعه معماران حقیقی ساختارهای تحقیقاتی هستند و این عالمان، مبتنی بر باورهای بنیادین و فلسفه های حیات بر آمده از دین و دیگر منابع معرفتی و اعتقادی خود، دست به ساختار سازی در روش تحقیقات می زنند.
با توجه به این نکته ها و با هدف ساماندهی روش تحقیقات و در راستای منسجم سازی و هماهنگ کردن روندهای تحقیقات و روش های تفکر با مبانی و اصول بنیادین اعتقادی و ارزشی خود، یا به تعبیر دیگر برای نزدیک شدن به اسلامی سازی روش تحقیقات، لازم است ابتدا مقصود خود را از اسلامی سازی روش تحقیق در علوم انسانی ذکر کنم و آن گاه مبتنی بر مجموعه های از آسیب های اساسی روش های معمول تحقیقات در این حوزه پیشنهادهایی در راستای اصلاح، تعدیل و یا تاسیس نظام های تحقیقاتی خویش عرضه شود.

اسلامی سازی روش تحقیقات؛ مرزبندی مفهوم و چارچوب ها

در مطالعه طرح های اسلامی سازی معرفت و شناخت، با مدل های بسیار متنوعی مواجه می شویم. در این جا بی تردید در صدد بر شمردن انواع این رویکردها و توضیح آن ها نیستیم. در نتیجه، صرف نظر از نگرش های افراطی و تفریطی و نیز تنوع رویکردهای معتدل به این مقوله، به مرزبندی دقیق مفهوم و مقصود خود از اصطلاح اسلامی سازی روش تحقیقات در حوزه معارف انسانی می پردازیم:
اما پیش از بیان این امر، لازم است به چند مساله که در حقیقت پیش فرض های این امر هستند اشاره کنم. هم چنین باید دانست که اصل اسلامی سازی که در این جا بر آن تکیه می شود و آن را هم منحصراً با گذر از تحقیق اسلامی سازی روش تولید اندیشه و الگوی تفکر ممکن می دانیم، اشاره شود:
1-دین اسلام، نه فقط یک مجموعه از آیین و رسوم مقدس و بریده از عرصه های زیست عینی و اجتماعی، و صرفاً مبتنی بر تهذیب نفس و تقویت روح، بلکه منظومه کاملی از معارف و باورهای بنیادین و مهارت های عملی در عینیت جامعه است.
2-مجموعه معارف دینی، در قالب یک دستگاه توحیدی و یکپارچه است، و فهم و تفسیر و تطبیق آن لزوماً در قالب این ساختار یکپارچه، ممکن و درست و هر گونه تلاش برای فهم این منظومه کلان باید مبتنی بر منطق روش مند تعامل با تمام این دستگاه معرفتی و عملی باشد. گر چه اعتقاد به جامعیت و شمول دین اسلام، یک باور ضروری است و خروج از آن در واقع به خروج از کارآمدی اندیشه دین در عرصه زیست و زندگی است، اما این باور تعیین کننده برای رسیدن به حقایق این دین کافی نیست، و لازم است تمام فرایندهای فهم و تفسیر دین در یک سیستم روش مند و منطقی روی دهد. هیچ گزاره ای از دین، بی ارتباط با دیگر لایه ها و سطوح معرفتی دینی نیست، و هر گونه تلاش برای تخصصی سازی عرصه های فهم و تفسیر و تبیین دین اگر به جداانگاری این عرصه ها منتهی گردد، یک انحراف بزرگ تلقی می گردد.
3-قلمروی دین اسلام فراتر از عرصه فردی، باطنی و اخروی است، و شامل تمام عرصه های زیست می شود. البته این امر به معنای این نیست که دین یا به عبارت دیگر متن دینی برای هر حادثه، یک متن مصرح دارد. بلکه مقصود این است که دین اسلام (متن مقدس، تفسیر معصومان(ع) از آن و دیگر منابع معتبر شرعی)دارای نظامی از مفاهیم و ارزش ها و شناخت های بنیادین و نیز تطبیقات و تحققات خارجی از دین است که تکلیف انسان درهر شرایطی و در هر وضعیتی و در هر عرصه و میدانی، به سهولت و مبتنی بر یقین و علم اطمینان آور، قابل تشخیص است. البته این امر خود به ساختمان متفاوتی از روش فهم و تفسیر و تبیین دین و منطق جدیدی در تطبیق و تحقق بخشی به آن در عرصه عینیت اجتماعی نیازمند است که پس از این، در این مقاله سعی می کنم بستری مناسب برای طرح این ایده ساخته شود.
بر اساس این مفروضات و نیز با توجه به آن چه پیشتر گفته شود که «روش تحقیقات» دارای مفهومی فراتر از برداشت و باور مرسوم و معمول از این واژه است و در حقیقت بر کل فرایند تفکر و روش و سبک چینش مقدمات و ارکان عملیات اندیشه و تولید آن اطلاق می شود، حال باید گفت منظور ما از اسلامی سازی روش تحقیقات در این نوشته، پیروی منطق، روش، استدلال و فرایندهای تولید محصولات فکری در تمام سطوح بنیادین معرفتی، منظومه ها و سیستم های علمی، نظریه های معرفتی در حوزه های مختلف علوم انسانی و نیز گزاره های جزئی هر حوزه، بایستی لزوماً نه تنها هیچ تباین و تناقضی با اصول و مبانی اساسی دین و قواعد کلی حاکم بر اندیشه دینی نداشته باشد؛ بلکه در راستای تحقق سطوح عالی غایات و مقاصد دینی صورت بگیرد. اگر روشی تحقیقاتی در حوزه ای از علوم و معارف انسانی بر آمده از نقش های منابع دین و مصادر حجت شرعی، به ویژه عقل و وحی باشد و در عین حال در صدد تولید دانش هایی بر آید که در مسیر عملیاتی سازی و تحقق بخشی به اهداف و مقاصد اصلی شریعت و در راستای دین سازی حوزه نظر و عمل فرد، جامعه و محیط طبیعی زندگی به کار آید. در این صورت چنین سبک و روش تحقیقی دینی و اسلامی است.
بنابراین علم، نظام، نظریه، حکم و یا گزاره ای از علوم انسانی را می توان اسلامی دانست که نه تنها با برداشت های کلی ما از اسلام تنافی و تباین نداشته باشد، بلکه لزوماً بایستی در راستای غایات و اهداف کلی و جزئی ثابت در دین اسلام باشد. در نتیجه، با وجودی که شخصاً اعتقاد به ضرورت وجود نصی جزئی در دلالت بر این موضوعات از درون دین ندارم چرا که ای بسا موضوع تازه و بی سابقه ای باشد، اما فراتر از ضرورت عدم تباین و عدم مخالفت با منابع دینی که امری بدیهی و لازم است، اما هم چنین به ناگزیر لازم است که تمام محصولات علوم انسانی در هر عرصه ای که هست، در خدمت برنامه های کلی دین باشد. در این جا منظور از اسلامی سازی آنها این است که هم در مبانی و اصول و قواعد کلی، و هم در اهداف و غایات و فلسفه های دینی در این حوزه ها، حرکت تحقیق و مطالعات انسانی لزوماً باید یکدست و یکپارچه و هدفمند باشند.
با این حساب روشی، تحقیقاتی- اسلامی است که در فرایند تولید اندیشه و روند سازماندهی معرفت و مراحل رسیدن به اندیشه های نو، گذشته از ضرورت هماهنگی با زیست طبیعی و مصلحت عینی انسان و جامعه ( که از قضا یکی از ثوابت و اصول در فهم نوین و عینی اسلام است) بالضروره، به تحقق اهداف اجتماعی انسان و جامعه از دیدگاه شارع مقدس دین اسلام منتهی شود.
حال می توان چند آسیب بسیار قابل توجه در روش حاکم و فعلی بر تولید «علم انسانی» در حوزه های اقتصاد، سیاست، جامعه، تاریخ و... را با هدف بهره گیری از اسلام و معارف آن در اصلاح آنها، ذکر نمود. این آسیب شناسی روش تحقیقات در علوم انسانی از سه راه مستقل، قابل انجام است. هر سه راه به این حقیقت می رسند که علوم و اصلاح و بازسازی آن اجتناب ناپذیر است:
1-آسیب های روشی و عیوب نهفته در منطق تولید اندیشه و معرفت سازی در علوم انسانی. در این جا در واقع، خلل در روش فهم و ساختارهای اپیستمولوژیک در روش تحقیق و تفکر در این حوزه مورد مطالعه قرار می گیرد.
2-آسیب های نظری و اختلال های نهفته در فلسفه ها، سیستم های نظری، نظریه ها، گزاره های جزئی و مانند آنهاست. این عیوب نظری غالباً بر آمده و حاصل آسیب های شماره 1 است. در حقیقت، روش تفکر و منطق تولید فکر انسانی است که به آسیب هایی در محصولات نظری می انجامد. اما این مجموعه آسیب ها در مقایسه با آسیب های دسته اول، در حوزه دیگری قرار می گیرند. گاهی به راحتی می توان به اختلالات نظری در نظام یا نظریه ای خاص در حوزه فرضاً اقتصاد یا سیاست یا علوم تربیتی، پی برد بی آن که بالضروره این آسیب ها تا خلل روش شناسانه و یا معرفت شناسانه پی گیری شوند. این مقدار معلوم می شود که فلان نظریه اقتصادی به تراکم ثروت در جایی و فاصله طبقاتی، منتهی شده است، یا فلان نظریه سیاسی به کم رنگ شدن نقش آفرینی توده ها و عموم مردم شده است، و یا این که یک تصور روان شناختی به بسط و توسعه روان پریشی و گسترش پدیده اضطراب و افسردگی در جوامع پیشرفته ختم شده است. در این جا بقطع می توان به آسیب زده بودن یک نظریه یا یک تفکر در یکی از این حوزه ها حکم کرد بی آن که بالضروره، دست بر آسیب مشخصی در منطق تولید یا فرآیند تولید علم آن حوزه بگذاریم.
3-آسیب های عملی و فروپاشی هایی که در جامعه هدف، در علوم انسانی موجود به خوبی می توان مشاهده کرد. در اینجا با توجه به این- که جامعه معین و مشخصی بر پایه علوم انسانی مدرن ساخته شده و مدیریت می شود و تمام عرصه های فرهنگی، هنری، اقتصادی، سیاسی و تربیتی و در مجموع، تمام جریان های نرم حاکم بر آن و معادلات و مناسبات انسانی و اجتماعی آن در سایه همین علوم انسانی شکل گرفته است، تمام وضعیت های این جامعه مورد مطالعه قرار می گیرد. آسیب ها و ناهنجاری های آن در همه عرصه ها با روشی مقایسه ای و علمی بررسی می شود و آن گاه می توان با قاطعیت تمام به میزان آسیب پذیری و اختلال در مبانی بنیادین، نگرش های پایه، فلسفه های حاکم، نظام های ارزشی، سیستم های علمی، مدل های مدیریتی و الگوهای تفکر و ساز و کارها و تئوری های ابزاری و مکانسیمی در چنین جوامعی، پی برد. در این جا در واقع نتایج عینی علوم انسانی در یک جامعه بررسی می شود و از آفت زده بودن معلول، به نواقص و خلل در علت پی می بریم.
البته در این روش، گر چه به نظر من یکی از بهترین روش های آسیب شناسی است، اما معضلات و چالش هایی فراروی ما قرار می دهد. یکی این که ارزیابی یا سنجش اجتماعی و فرهنگی یا حتی اقتصادی و سیاسی به مقیاس های مبنایی نیاز دارد. در نتیجه علوم انسانی موجود، راه را بر هرگونه مبنا قرار دادن ثوابت ارزشی یا فرهنگی یا ... بسته است و در واقع منشأ و ریشه آن به نوعی به نسبیت معرفتی و باور نداشتن به معیارهای ثابت اخلاقی و مانند آنها باز می گردد. پیداست که تا خود علوم انسانی مدرن به این باورها نرسیده باشد، نتایج نقد علوم انسانی نمی تواند برای آنها معتبر باشد. هر چند، در موضوع آسیب های دسته اول که به اختلالات منطقی در روش تولید علم انسانی باز می گردد آنها به ناگزیر برخی را خواهند پذیرفت. یا در روش سوم آسیب شناسی، خود آنان هم به نوعی به فروپاشی های عینی و اجتماعی یا اقتصادی و سیاسی پی برده اند و خود نیز به آن معترف اند، اما ریشه را در جاهایی می بینند که لزوماً با کسانی که نگاه درجه دوم به علوم انسانی می کنند و از بیرون به آن انتقاد می نمایند، همراه و منسجم نیست.
چالش دیگر در فراوری ما در فرایند نقد روش شناسی علوم انسانی این است که مشکلات اصلی علوم انسانی و روش های آن در واقع به معضلات و بحران های معرفت شناسانه و هستی شناسانه باز می گردد. عرصه علوم انسانی در حقیقت، تجلی گاه تحقق عینی آنهاست، اما معضلات اصلی آن به فلسفه های بنیادین و نظریه های معرفت شناسی و انسان شناسی و امثال آن باز می گردد. در واقع بسیاری از عالمان و نظریه پردازان در حوزه علوم انسانی مدرن، مبانی اپستمولوژیک و اصول پایه فلسفی ای که این علوم بر آن ها بر ساخته شده است را پیشفرض مسلم خود می دانند، و البته اگر این پیش فرض ها درست باشد اصولاً پذیرش این علوم انسانی و ارزش های نسبی آن هم تا حدود زیادی مقبول می افتد، زیرا با مبنا قرار دادن آن اصول، مانند بی اعتبار دانستن تمام علومی که با روش تجربی محض و مادی، اثبات می شوند و فراعلم دانستن آنها، اصولاً راه بر نقد و سنجش بر فرض اخلاق مندانه این علوم را بر ما می بندد.
این که نگارنده این سطور، همواره بر این باور است که نقد علوم انسانی لزوماً از گذر نقد روش تولید علم و منطق معرفت شناسی و مطالعه انتقادی فلسفه هایی است که علوم انسانی مدرن بر اساس آنها بر ساخته شده است، ناشی از این دشواری ها در نقد علوم انسانی و نظریه های آن است. در حقیقت، خود غربی ها هیچ گاه به مصونیت علوم انسانی و نظریه های بر آمده از آن از خطا و اشتباه باور ندارند اما حرف آن ها این است که این، تمام چیزی است که مبتنی بر منطق و علم می توان در شرایط کنونی به آن رسید. جای تردید نیست که در غرب – که مولد اصلی علم مدرن است- اندیشه انتقادی و فضای باز نقد و تحقیق بی مرز و بی قید و شرط، بخش لاینفک از الگوی تفکر و مدل های اندیشه است. در نتیجه آنها بیش از آن که به منتقد بیرونی نیاز داشته باشند، به نقد سیستماتیک و روش مند و با آنکه به اصول و قواعد پایه علوم انسانی، در غرب نیازمندند. البته اگر نقد بخشی از علوم انسانی غرب به امری باز گردد که در غرب اساساً آن موضوع خارج از حوزه علوم انسانی است، لازم است ما آن موضوع خاص را ابتدا در جایگاه منطقی اش طرح و بررسی و نقد کنیم و آنگاه به نقد گفتمانی اندیشه های انسانی بپردازیم.
آسیب های فراوانی در علوم انسانی موجود، قابل طرح است. در این جا به بخشی از آن ها صرفاً اشاره می شود:
-مبانی معرفت شناسانه علوم انسانی مختل و آسیب دیده است. پیداست، جداانگاری علوم انسانی مدرن از مشکلات بنیادین معرفت شناسی مدرن کاری نادرست و غیر منطقی است. به هر صورت، نظریات و گزاره های علم انسانی هم، میدان تحقق و تطبیق همان علم تجربی ماده گرا و حس محور است. معلوم است که در این روش، بناها و ساختمان های معرفتی در هر حوزه هایی بر اساس آن مبناها و اصول معرفت شناسانه، متزلزل و ناپایدار و آفت زده خواهند بود. در نتیجه بخش مهمی از سامان دهی و اصلاح علوم انسانی به روش های تحقیق آن و بخش مهمی از اختلال های روشی به مبانی معرفت شناسانه و فلسفی و مفاهیم بنیادین علم و فلسفه علم است.
-منابع معرفت، که سر فصل مهمی در تولید علم و به ویژه علوم انسانی است، یکی از محورهای آسیب شناسی است. متأسفانه در علوم انسانی، آرام آرام و در طی دو سه قرن اخیر، به میزانی که منابع دین و اخلاق از میدان علم به بیرون رانده شدند، منابع عقلی و قواعد و اصول آن هم از بیخ و بن از سرزمین علم مدرن و تجلیات انسانی و اجتماعی آن بر آمد. در نتیجه بخشی از کار ما در بازسازی ساختار و ساختمان علوم انسانی به تحقیقات مدونی در خصوص نحوه بازگشت علوم انسانی و بنیادهای آن به منابع دینی، اخلاقی و عقلی باز می گردد. البته تمسک به این منابع به معنای غیر علمی کردن علم نیست، زیرا دست کم دو رویکرد در تعامل با منابع دین و اخلاق در تولید علم و روش علوم انسانی متصور است؛ یکی این که، این منابع با روح تعبد و مبتنی بر پیش فرض الهی بودن آن، و ایمان و باور به فرابشری بودن شان مورد توجه قرار گیرد. و دیگری این که، این منابع حاوی معارفی است و سفره جدیدی را در بررسی های زیست انسانی و مبانی و اصول پایه علوم انسانی و تاریخی به روی عقل و اندیشه ما پهن می کند.
در این صورت، منبع دینی در حقیقت منبعی جدید در غنی سازی عقل و اندیشه انسانی است، زیرا مبنای وحی و متون دینی، مخاطب قرار دادن فطرت و عقل بشری است. اگر انسان این منبع را به عنوان یک مصدر و مرجع علمی بپذیرد، آن گاه عقل او و روش های علمی او فربه تر و غنی تر می شود. در این صورت، لازم نیست که این منبع با رویکرد متدینانه مورد قبول باشد، بلکه می توان بی آن که همه طرف های گفتگو به آن باور دینی داشته باشند به آن به عنوان منبعی معقول و غنی در معارف انسانی به آن توجه شود. براستی ! مگر وقتی یک کتاب بشری از یک فیلسوف، به عنوان منبعی در سلوک علمی در حوزه علوم انسانی با مداقه تمام، مورد مطالعه قرار می گیرد، آنان به آن منبع باور دینی دارند؟ شاید خود مسلمانان و حوزه های علمیه از بررسی علمی قرآن کریم به خوف بیفتند اما واقع این است که خود خدای متعال که صاحب این کلمات است، به بشر اجازه داده است که به مطالعه و تحقیق و تدقیق در این کتاب هدایت بپردازند بلکه بهتر این است که این دستگاه منسجم و مستحکم الهی، که در هیچ جای آن تهافت و تباین و تناقض راه ندارد را با ادبیات روز و با توجه به لسان اقوام و منطق و مبانی قابل فهم و روش مند دیگران به دنیای امروز عرضه کنیم.
-در روش های تحقیقاتی علوم انسانی، انسان با تمام ابعاد وجودی و حتی طبیعی اش مورد مطالعه نیست. این بخش نگری در مطالعه انسان، مایه مصیبت های فراوانی در علوم انسانی شده است. معلوم است اگر انسان از نظر یک عالم اقتصادی صرفاً به عنوان موجودی مصرف کننده و اقتصادی دیده شود و در بررسی های اقتصادی انسان و جامعه، ابعاد روحی و شخصیتی و معنوی او لحاظ نگردد، نتیجه چنین تفکیک و تشتتی در رهیافت به انسان، علومی خواهد شد که جایی را درست می کند ولی صد جای دیگر را خراب می کند. در تمام حوزه های دیگر علوم انسانی همین گونه است، انسان با تمام ساحت های عاطفی، عقلی، اجتماعی، معنوی و اخلاقی اش مورد اهتمام نیست. یکی از بزرگ ترین فاجعه های این وادی، فدا کردن ارزش های معنوی و روحی و علل اصلی آرامش و استقرار روحی او به پای منافع فرد گرا، مادی و محسوس است. انسان در این رویکرد و در سایه این علوم به حیوانی مصرف کننده و خود خواه و بی توجه به روح و روان خویش و بی مبالات به رضایت عمیق و حقیقی از زیست و معناداری زندگی، تبدیل می شود! از این رو انسان که موجودی متعالی و فراماده و عالی تر از منفعت محض حیوانی است به یک موجود شبه حیوان تقلیل هویت و شان می یابد. همین فاجعه در تمام عصرهای دیگر انسانی و اجتماعی دیده می شود. وقتی که ارزش های اخلاقی، معنویت روحی، غایت مندی زیست و معناداری زندگی در روش های تحقیق علوم انسانی دیده نشود، فقدان این شاخصه های حیاتی در مسیر زیست انسان و سیستم های اجتماعی به صورت بازخورهای سنجش عینی به درون سیستم تولید علوم انسانی باز نمی گردد و به اصلاح این روش تحقیقات ختم نمی شود؛ زیرا اصولاً در روش تحقیقات علوم انسانی جایگاهی منطقی و سیستماتیک برای این فاکتورها و عوامل روحی یا ارزشی دیده نشده است.
-غیراخلاقی بودن و غیر ارزشی بودن یا غیر معنوی بودن، عناوینی هستند که بود و نبود آن تأثیری در معیارهای تولید علوم انسانی ندارد. در نتیجه بروندادهای معرفتی این حوزه ها لزوماً نباید موصوف به این عوامل باشند. و الزام آوری آن ها تنها راه باز آفرینی عوامل آرامش و سعادت در انسان و معنادار کردن زیست و زندگی اوست، و نیز مایه اصلی احساس رضایت و رهایی از اضطراب و روان پریشی انسان مدرن است. این امر منحصراً از رهگذر بازسازی ساختار و فرایند تولید علوم انسانی و بازنگری بنیادین در روش تحقیقات این حوزه معرفتی انسان است. و البته مسئوولیت سخت همراه کردن این مسیر بر دوش عالمان دینی است که از طرفی به ضرورت روش مندی علم و معرفت، و ضرورت علم آوری آن و نیز رابطه اش با عینیت های زیست، اعتقاد دارند و از دیگر سو با تسلط بر منطق تولید اندیشه، قدرت هم زبان شدن با متدولوژی نوین و ارائه روش های علمی در بازسازی آن را دارا هستند.
-یکی دیگر از آفات بزرگ علوم انسانی، بی توجهی به تداخل و تعامل اجتناب ناپذیر فرد و جامعه است. در این جا متأسفانه عالمان سیاست، اقتصاد، فرهنگ و تربیت، بدون توجه به تاثیرپذیری سرنوشت انسان از وضعیت های اجتماعی، ساختمان هایی از نظام های اجتماعی ساختند که حقیقتی به نام جامعه و ارزش های زیست اجتماعی از بین رفت. در این فضای فردگرا، خانواده که اساسی ترین عنصر تشکل تمدن ها هم به شمار می آید، فدای هوس رانی و منفعت طلبی اعضای آن شد. کودکان، پدران و مادران که عناصر اصلی تشکیل دهنده خانواده اند، هر کدام در درون سیستمی از معارف و رویکردها و نظریه ها، بار می آیند و تربیت می شوند که خالی از معانی اصلی معنویت و بهداشت روحی و رضایت و آرامش جاودانه و در نتیجه همواره در سایه اضطراب و نگرانی و اسیر هوسرانی و بی هویتی هستند. در نتیجه، فرد از جامعه بریده است و یا به عبارتی به قدری به جامعه بستگی و ارتباط دارد که منافع فردی اش بهتر اشباع شود. از این رو، نظام های اجتماعی و منظومه های علمی-انسانی، لازم است با تعریف دیگری از انسان و جامعه و رابطه عرصه های فردی و جمعی و اهمیت زیست معنادار و زندگی معنویت گرا، دست به بازسازی علوم انسانی بزند و البته عنصر دین و ارتباط با خدا و منابع مطلق قدرت و جاودانگی، بزرگ ترین عامل سعادت انسان و نیز مهم ترین انگیزه خیرخواهی و زیست انسانی و معنوی- اجتماعی است. این امر نیز از رهگذر بازسازی روش تحقیقات علوم انسانی و بهره گیری از معارف دینی امکان پذیر است؛ زیرا به نظر می رسد دین و معارف وحیانی آن، تنها منبع قابل تکیه در تعریف جامعی از انسان و روابط او با خویش، خدا، و دیگری (دیگران و محیط زیست) است. گفتن این حرف ساده است اما تحویل آن به عوامل روش مند و عناصر معرفت شناسانه، کار سخت و پیچیده ای است و شباهتی به منطق موعظه و نصیحت ندارد. نظام فهم دین باید متحول گردد و ادبیات عالمان دینی به سوی نظام سازی های معرفتی و دارای اعتبار علمی به پیش برود.
-نابودی طبیعت و محیط زیست انسانی و فدا کردن عدالت در تمام زمینه ها، از جمله بی توجهی به ضرورت اعتدال در بهره گیری از منابع طبیعت و وجوب عقلانی، اخلاقی، دینی و نیز انسانی حفاظت از سلامت محیط زیست و طبیعت، یکی دیگر از عوامل مهم و قابل بررسی در سایه علوم انسانی و روش تحقیقات آن است. در این باره باید ذکر شود که با فراعلم شدن اخلاق و فردی شدن ارزش ها و خالی شدن زیست و زندگی از اخلاق و معنویت، و نیز مادی شدن محض انسان و تحول او به یک حیوان مصرف گرا و سپس به یک ماشین دیجیتال! هرگونه انگیزه در اعتدال رفتاری و لوازم اخلاقی رفتار در طبیعت را نابود کرده است. از این رو در عالم اقتصاد، هیچ عنصر اخلاقی در تعاملات اقتصادی انسان با خود، دیگر انسان ها، و طبیعت دیده نمی شود و رفتار اقتصادی انسان در سایه این اقتصاد، هیچ رادع و بازدارنده ای جز زیان مادی ندارد. پیداست این معضل بزرگ به مادی شدن محض انسان در اقتصاد، به روش مدیریت نظری-معرفتی و اقتصادی باز می گردد. این اقتصاد در زیر سایه اصولی مرجع و حاکم از اخلاق و ارزش های آن سامان نمی یابد. این غیر اخلاقیت که از خاستگاه های بنیادین معرفتی مدرن سرچشمه گرفته است، به تمام لایه های روبنایی تر و سپس به رفتارهای اجتماعی و عین، مبدل می گردد. در حالی که در رویکرد دینی، مناسبات انسان و جامعه و نیز روابط او با محیط زیست و طبیعت، تماماً در یک دستگاه یک پارچه تعریف و تفسیر می شود. حفظ انسان در سایه حفظ جامعه و حفظ جامعه در سایه حفظ طبیعت است. هیچ عاملی نباید فدای عامل دیگر شود و دین تأمین کننده چنین نظام جامع و فراگیری هست و می توان سیستم تحقیقات و منطق تولید دانش های انسانی بر این اساس پایه ریزی شود.
- از دیگر آسیب های علوم انسانی که به روش تحقیقات در آن باز می گردد، تاکید بر ضرورت تکیه بر روش های تجربی و حسی محض در عرصه های حیات است. بزرگان جامعه شناسی غرب و پیش گامان روش شناسی تحقیقات بنیادین در این عرصه ها بر این امر تکیه دارند و ادبیات آنان با نهایت صراحت و وضوح بر این تک ساحتی معیار علم و فراعلم تاکید می کند.
به همین مناسبت خوب است به کلمات دورکهایم و اگوست کنت اشاره شود. هر دو بر این امر تاکید دارند که عالم و محقق در تمام عرصه ها بجز بر حس و مشاهده تجربی نمی تواند تکیه کند. دورکهایم در روش تحقیقات در جامعه شناسی می گوید:«عالم نمی تواند بجز روش حس و تجربه به عنوان نقطه آغاز تحقیق و مطالعه به دنبال هیچ روش دیگری برود و برای رهایی از افکار شایع و غیر مستند علمی راهی ندارد مگر این که از حس که نقطه ثقل تشکل هر معنای کلی است، بهره بگیرد»(2) آگوست کنت بارها گفته است:« وقتی که ما با شیوه پوزیتویستی درباره دانش نجوم و فیزیک به مطالعه و تحقیق می پردازیم، دیگر در مطالعات و تحقیقات دین و سیاست هم نباید به دنبال روش دیگری باشیم»(3) به طور طبیعی چنین روش تک ساحتی(4) و یک بعدی، به هیچ عنوان با تعدد ساحت های زندگی و تنوع ساحت های شخصیت انسانی و نیز تکثر روش های کسب و تولید معرفت سازگاری ندارد. اما متأسفانه اساس علم مدرن ( در تمام شاخه هایش) بر همین پایه وحدت ساحت های طبیعی و انسانی و اجتماعی در روش مطالعه و تحقیق استوار است. تجربی سازی و منحصر کردن روش علمی به حس و مشاهده مستقیم مادی دو قربانی بزرگ دارد، یکی عقل و دیگری دین. البته در رویکرد اسلامی ما عقل و دین جدا از هم مرزبندی نمی شوند اما با ادبیات خود آنان باید گفت، هم عقل و هم معارف وحیانی و دینی فرامادی در آستانه علم تجربی فدا می شوند، از این زمان به بعد است که دیگر تفکیک ساحت علوم انسانی از علوم تجربی در حقیقت از میان می رود. البته در تکنیک ها و روش های روبنایی و تحقیقات و مطالعات، قایل به اختلاف روشی شده اند، اما در حقیقت در معیارها و سنجه های علم و شناخت، هیچ تفاوتی بین عرصه انسانی، معنوی، اقتصادی، تجربی و غیر آن ها نیست. همین امر به طور طبیعی کفه میزان حس گرایی و تجربه مادی گرا را به زیان و شاید هم به قیمت نابودی علوم غیر تجربی، ترجیح داده است. این معضل در روش تحقیقات دین بنیاد، از میان می رود و روش های دیگری برای سنجش معرفت انسانی در حوزه های اقتصاد، فرهنگ و جامعه شناختی عرضه می گردد.
-از آسیب های درشت در علوم انسانی که البته با اسلامی سازی روش تحقیقات آن می توان آن را کاهش داد، این است که در روش تحقیقات علوم انسانی راه کاری که بتواند مبتنی بر یک ایمان و باور باطنی، انگیزه و قصد مستحکم و بادوامی در دوری از ناهنجاری و فسادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی باشد، ارائه نمی کند. در رویکرد و روش اسلامی، مهم ترین عامل اصلاح رفتار انسان، همان انگیزه های درونی و به تعبیر روایات «واعظ باطنی»(5) در انسان است و معنای حقیقی تقوا هم در همین قدرت توام با انگیزه و باور قلبی در کنترل خویش است.
حال این که در علوم انسانی مدرن راهی به جز قانون و مدیریت سخت برای کنترل رفتارهای انسان وجود ندارد. البته ذکر این نکته ضروری است که فساد و تباهی روش های علوم انسانی به معنای فساد انسان مدرن و غربی نیست. انسان بالطبع و بالفطره انگیزه خیر دارد اما با توجه به رویکرد خشک و قانون مدار و بی معنویت در علوم انسانی که اساس آن انکار علمیت هر مبنای غیر تجربی، و نسبیت در اخلاق و ارزش های تابع آن است و با توجه به این که انسان مدرن در سایه چنین باورهایی از آغاز نوزادی تا دوران آموزش های ابتدایی و سپس مراحل پیشرفته تر در مدارس و دانشگاه ها، بالکل بر چنین منطقی استوار است، به طور طبیعی آن انگیزه های بالفطره و مقاصد باطنی انسان در پرهیز کردن از وقوع در ناهنجاری های اخلاقی آرام آرام با تشویق جریان عکس آن در تجلیات هنری و فرهنگی و نیز مدل های زیست و تربیت غربی، تماماً به حاشیه می رود و انسان حتی اگر نخواهد، بدون این که اراده کند به همین فضای خشک و بی روح و سیستم های دین گریز و خدا ناباورانه کشانده می شود. پیداست که نبود وازع و انگیزه درونی و باور ایمانی در رفتارهای انسان به تباهی انسان و جهان می انجامد. هوای نفس اگر معیار و میزان رفتار انسان شود و سودآوری و منفعت طلبی (به هر قیمتی) مبنای زیست و تعاملات اجتماعی شود، فساد و تباهی، انسان و زمان و زمین، نتیجه طبیعی آن است.(6)

آسیب های روش تحقیقات دینی، مانعی بزرگ بر سر راه عرضه جایگزین

به نظر می رسد بخش مهم مطالبی که در باب اسلامی سازی روش تحقیقات انسانی، قابل گفتن بود به خاطر تنگی فرصت و دشواری تفصیل آنها در این جا باید از آنها صرف نظر شود و بیان آنها را به وقت و مناسبت دیگری انداخته شود، اما ذکر چند مطلب دیگر، گر چه در صورت فهرست وار و چکیده، خالی از فایده نیست.
یکی این که، منظور اسلامی سازی در این جا پارادایم خاصی از اسلام نیست، بلکه توجه به غنای معرفتی و جامعیت اسلام با همه مصادر و منابع آن از جمله قرآن کریم (تمام آیات آن در یک دستگاه فکری و بدون تقطیع و تجزیه آن ها) و سنت پیامبر اکرم و اهل البیت (علیهم السلام) مبتنی بر فهم صحیح و ناظر به شرایط تاریخی و به عنوان مقام تفسیر و تطبیق قرآن، در شرایط متنوع و در طول بیش از دو قرن، طبیعی است که مکاتب فلسفی، فقهی، عرفانی، کلامی و احیاناً دیگر جریان های کلان فکری در این فضای فکری حضور دارند.
البته جمع آن ها در قالب اندیشه ها شاید بالضروره مشکل را حل نکنند، اما آن اسلامی که منظور نگارنده در این نوشته است، منحصراً اسلام فقهایی یا فیلسوفانه یا متکلمانه و عارفانه نیست، بلکه هر کدام از این مکاتب و جریان ها می تواند فقط بخشی از این چالش را پاسخ گوید.
دوم این که با نگاهی به روش های مرسوم و مصطلح فهم دین درحوزه های علمیه ما سوگ مندانه باید گفت بخشی از همان آسیب هایی که این روزها علیه علوم انسانی بر سر زبان هاست و در این مقاله هم به برخی از آنها با ادبیاتی دیگر اشاره شد، با نگاهی دقیق و منصفانه و بدون تعصب، در این روش های دینی ما هم هست. برای نمونه این که علم اخلاق در علوم انسانی
مدرن بخشی فراعلم و غیر قابل اثبات علمی است، تا حدی در نگرش برخی از بزرگان ما چنین نگرشی به اخلاق وجود دارد. جدا انگاری فقه و اخلاق ریشه در هر جا که داشته باشد، بی تردید یک آسیب است و به مشروعیت انسانی و اخلاقی دانش اسلامی ما لطمه می زند.
روزی باید برسد که اخلاقیت به عنوان عنصری درون علمی و شرط علمی در میدان علم الشریعه به شمار آید، و گزاره های دینی لزوماً باید اخلاقی هم باشد و اخلاقی بودن بخشی از منطق فهم دین در همه لایه ها از جمله در فقه و تکالیف به حساب آید.
غایات اخلاقی و معنویت که به تهذیب نفس انسانی و تکوین قدرت بازدارندگی و در نتیجه کنترل جامعه و سیطره بر نفس سرکش انسانی در مواجهه های منفعت طلبانه در عرصه سیاست و غیر آن به گسست همه ارکان جوامع بشری منتهی شده است، بایستی در منطق تولید اندیشه دینی ما به عنوان مقصدی اجتناب ناپذیر و بلکه مرجع در دل سیستم و روش فهم و استنباط دینی، استقرار یابد.
این همان خلأ بزرگی است که فقه ما را از اقتضاهای اخلاقی آن خالی کرده است. شاید یکی از علل روی آوری خستگان از ماده گرایی غرب به عرفان های کاذب این باشد که در ادبیات بزرگان اسلام معاصر، نگره های کافی و ادبیات معنوی و عرفانی که بتواند برای غرق شدگان در دریای قدرت و منافع مادی جهان جذابیت داشته باشد، یافت نمی شود.
مسأله عقلانیت هم امر بسیار مهم و تعیین کننده ای است. اگر به روش های مدرن علوم انسانی در باب بی اعتنایی به عقلانیت انتقاد می کنیم، حال باید دید آیا توجه عقلانیت در اندیشه دینی ما و در واقع در روش های موجود معمول عالمان دینی ما تا کجا عملیاتی شده است؟
موضوع دیگر این است که ما به «آگوست کنت» و دیگران می تازیم که چرا با ادعای ارتباط ارگانیک طبیعت، انسان و جامعه در صدد یک پارچه سازی روش تحقیقات و مطالعه آنها هستید! طبعاً البته روش تحصل گرا و اثباتی آنان در این باره مردود و غیر قابل دفاع است و تردیدی نداریم که اندیشه اسلامی با دستگاه حیرت آور و توحیدی و یکپارچه وحی و سنت و انعطاف پذیری آن در برابر نوآمدهای زیست و زندگی، تمام ظرفیت های عرضه جایگزین را دارد.
اگر می گوییم در نگرش موجود علوم انسانی، جامعه فدای فرد می شود ( در منطق غربی علم مدرن) حال باید دید مگر در نگرش های مصطلح و حاکم دینی ما می توان منکر نوعی فردگرایی در فقه کلاسیک و کم توجهی به سرنوشت جوامع، تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، بود.
همچنین ما توانسته ایم به تعبیر مرحوم صدر، فقه احکام گرا را به فقه نظریه گرا و سیستم ساز متحول کنیم، که در اندیشه انقلاب اسلامی طرح گردیده است، و عالمان و فقیهان ما برای برافراشتن پرچم علم و طبیعت ( که هر دو از عناصر پایه در رویکرد دین و وحی به شمار می آیند) و به تعبیر قرآن، آبادانی زمین ( و استعمرکم فیها) و حمایت از آن ها با فهم جامع فقهی از دین و توسعه مرزهای فقه به تمام عصرهای زندگی و هستی، چقدر موفق بوده اند؟
این سخنان از این جهت گفته نشد که در ظرفیت دین اسلام برای عرضه ضوابط و قواعد تولید اندیشه انسانی و باز ساخت روش های فهم و تولید محصولات علمی در حوزه های علوم انسانی تردید شود. معاذالله که در قدرت انحصاری دین الهی برای نظام سازی معرفتی در تمام عرصه های حیات تشکیک کنیم.
اما فلسفه این درد دل این بود که صرف حمله به علوم انسانی و تنجیس و تخریب آن برای جوامع بشری، مشکلی را حل نمی کند. راه منطقی تر آن است که باور کنیم در صد قابل توجهی از عیوب و آسیب هایی را که به آنها وارد می کنیم، در سیستم های ما لانه کرده است. و دوم این که دوش به دوش نقد روش تحقیقات در علوم انسانی، لازم است برای تولید روش های علمی مبتنی بر استنباطات نو و کارآمد دینی در عرصه زیست انسان و عینیت حیات، تلاشی مجتهدانه و ضابطه مند آغاز شود.
تا جایی که بنده مطالعه کردم برداشتن گام های مهمی از درون مرزهای اجتهاد و استنباط دینی برای بهره گیری از ظرفیت هایی که ادعا داریم در دین هست در راستای بازسازی ساختمان علوم انسانی و نوسازی روش های تحقیق آن برداشته مورد نیاز است.

پی نوشت ها :

1-علی جواد الطاهر، منهج البحث الادبی، ص 19.
2-دورکهایم، امیل، قواعد المنهج فی علم الاجتماع، ترجمه: محمود قاسم، قاهره، مکتبه النهضه الکفریه، ط دوم، 1950.
3-محمد محمد امزیان، منهج البحث الاجتماعی بین الوضعیه و المعیاریه.
المعهد العالمی للفکر الاسلامی، ص 39، چاپ چهارم، 2008.
4-لازم است نکته مهمی را یادآوری کنیم و آن این که از یک نگاه تلاش دورکهایم و آگوست کنت و تمام پیشگامان پوزیتیویسم در یکسان سازی روش تحقیق بر اساس مجموعه ای از حقایق امری قابل توجه و تأمل است و مبنای این حرف را براحتی نمی توان زد.
وی در توضیح اصول کار خود می گوید: اولاً ما شاهد یکپارچگی و وحدت در طبیعت هستیم. دوم این که پدیده های اجتماعی بخشی از همین طبیعت هستند. سوم این که تمام پدیده ها مشمول قوانین طبیعی هستند و نمی توانند دارای روش و سیستم متباین و مختلفی باشند. ( ر.ک: محمد، محمد علی؛ تاریخ علم الاجتماع، مصر، اسکندریه، دارالمعارف الجامعیه، 1886، ص 188)
راه برون رفت از این ورطه نیز در این نیست که بعد از قرنها حیرت فلاسفه دین و شکوه از غیر قابل مطالعه بودن دین و دینیات بر ضرورت فصل و جدا سازی عرصه دین، جامعه، سیاست، عقل و تجربه اصرار کنیم.
البته این امر به پر رنگ تر شدن سکولاریسم ختم می شود. در نتیجه ناگزیر هستیم که به دنبال روشی یکپارچه در مطالعه علوم انسانی و عقلی و دینی و نیز عینی و تجربی باشیم و این امری ممکن است.
5-با مراجعه به متون متواتر دینی، این حقیقت روشن می گردد که بزرگترین عامل پیشگیری از ارتکاب جرم و جنایت و بیمه کردن جامعه از گسست های خطرناک بر اثر گرایش های عمومی به سوی بزهکاری و ناهنجاری های رفتاری، انتباه و بیداری درون و نیز باورهای درونی و باطنی نسبت به عواقب ماندگار و عمیق کردارهای سوء بر روح و روان انسان در این جهان و دیگر سرای ابدی است.
برای نمونه به نقش این بازدارنده درونی در کنترل کنش های انسانی و تنظیم و اعتدال اجتماعی ببینید سخن ضابطه ساز امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه خطبه 90: عبادالله زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا و تنفسوا قبل ضیق الخناق. و انقادوا قبل عنف السیاق و اعلموا انه من لم یعن علی نفسه حتی یکون له منها واعظ و زاجرلم یکن له من غیرها زاجر و لاواعظ؛ بندگان خدا! (کردار و گفتار) خود را بسنجید پیش از آنکه ( کارهای) شما را بسنجند، و حساب نفس خود را برسید پیش از آنکه به حسابتان برسند. (فرصت را غنیمت دانید) پیش از آنکه مرگ گلویتان را بگیرد و نفس کشیدن نتوانید، فرمانبردار شوید پیش از آنکه فرمانبرتان سازند و بدانید آنکه نتواند خود را پند دهد تا از گناه باز دارد، دیگری پند دهنده و بازدارنده او از گناه نخواهد بود. نیز ر.ک سفینه البحار ماده «وعظ» از امام باقر علیه السلام: من لم یجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنی عنه شیئاً: آن کس که خدا پند دهنده ای از خود او در او قرار نداده باشد، پندهای مردم به حال او سودمند نخواهد بود.
مطابق متون قطعی و راهبردی دینی در ارائه ضابطه های کنترل رفتار فردی و اجتماعی انسان، قدرت خویشتن داری و تسلیم نشدن در برابر کشش ها و غریزه ها و هواهای نفسانی دارای چنان اعتبار و تأثیری است که در فقدان آن هیچ عامل بیرونی از جمله قوانین سخت و سیستم های کیفری و قضایی نمی تواند به تنهایی کارآمد باشد.
یکی از مهم ترین عوامل این تسلط بر اراده و رفتار، اعتقاد به مراقبت الهی و شهادت لاینقطع حق تعالی بر رفتار ماست. ببینید: سوره علق و نساء آیات:« الم یعلم بان الله یری» و «ان الله کان علیکم رقیباً» و صدها آیه دیگر که بر نقش خود آگاهی و خداآگاهی انسان نسبت به رفتارهایش در کنترل حرکت و عمل او دارد تأکید دارد.
عامل تعیین کننده ای که در سیستم های سکولار نادیه گرفته شده است و در واقع بر قانون بیرونی و به تعبیر روایات «واعظ بیرونی» در مدیریت جرم و ناهنجاری تکیه می شود.
6-و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض (المومنون:71) و اگر حق تابع هوی و هوس اینان شود، بی گمان آسمان ها و زمین و هر که در آنهاست تباه خواهد شد.
چنان که ملاحظه می کنید، در این آیه و صدها آیه دیگر تهدید آفرینی هوای نفس و شهوات اشاره شده است و در قرآن کریم اتباع هوای نفس و خاستگاه های نفسانی رفتار و کنش های انسانی عامل اصلی تباهی و فساد زندگی فردی و اجتماعی معرفی شده است و بلکه عامل اصلی تباهی کل موجودات شمرده شده است.
چنین آیاتی در واقع کاربرد روش شناسانه دارند و لازم است در هر سیستم اجتماعی و انسانی بویژه در نظام های رفتاری و تربیتی دارای شان و جایگاه منطقی باشند.
منبع: نشریه خردنامه همشهری، شماره 94.